زیر بارون | ||
|
آنقدر دلتنگم که دلم می خواهد که نباشم که بمیرم بروم در دلم دردی هست در گلویم بغضی که دلم می خواهد تا بگویم و ببارم اشکی شاید این غم شاید این بغض کم شود . . . شاید موضوعات مرتبط: برچسبها:
روزگارم زرد است مثل پاییزم آسمانی دارم که در آن سرخ به اندازه دل، خونین است و اتاقی که درآن پنجره ها خاموشند پلکهاشان بسته است نیست نوری که تلنگر بزند بر شیشه زندگی در گذر است وهوا رنگ به رنگ هرکجا می نگرم گل حسرت ز زمین می روید دلم از سنگی این کوه به تنگ آمده است وهم از غربت ماه خوش بحال سهراب سیب را می فهمید واژه ها را می شست چترها را می بست زیر باران می رفت موضوعات مرتبط: برچسبها:
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
ادامه مطلب موضوعات مرتبط: برچسبها: ادامه مطلب
کاش همان لحظه که تقدیم تو شد هستیه من ، می سپردم که مواظب باشی ، جنس این جام بلور است پرازعشق و غرور، مبادا بازیچه شود میشکند موضوعات مرتبط: برچسبها:
بعد تو تموم دل خوشی من همینه که غروبا پشت پنجره بشینم خیره بشم به خلوت دلگیر کوچه تو خیالم خودمو با تو ببینم موضوعات مرتبط: برچسبها:
شمع ها به آرامی می سوختند.فضا به قدری آرام بود که می توانستی نجواهای آنها را بشنوی،اولی گفت: من صلح هستم،با این وجود هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد.من معتقدم که از بین می روم... پس از آن،شعله اش،کم،کم و کمتر شد و از بین رفت... دومی گفت:من ایمان هستم،با این وجود من هم به ناچار مدت زیادی روشن نمی مانم،بنابر این معلوم نیست که تا کی روشن باشم...وقتی که صحبتش تمام شد،نسیم ملایمی بر آن وزید و شعله اش را خاموش کرد. شمع سوم با ناراحتی گفت:من عشق هستم و آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم،مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی کنند،آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیک ترین کسانشان را هم فراموش می کنند...و کمی بعد،آن هم خاموش شد. ناگهان جوانی وارد اتاق شد و شمع های خاموش را دید و گفت:چرا خاموش شده اید؟قرار بود که شما تا ابد روشن بمانید! و با گفتن این جمله اندوهگین شد و اشک ریخت. شمع چهارم گفت:غمگین نباش،تا زمانی که من روشن هستم،می توانم شمع های دیگر را دوباره روشن کنم،من امید هستم. جوان با چشمانی که از شوق برق می زد،شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد.
موضوعات مرتبط: برچسبها:
درفصل تگرگ عاشقت می مانم باریزش برگ عاشقت می مانم هر چند تبربه ریشه ام می کوبی تا لحظه ی مرگ عاشقت می مانم موضوعات مرتبط: برچسبها:
همچنان لحظه های سرد تنهایی می گذرد اما هنوز باور ندارم که تنهایم همچنان عمر می گذرد ولی هنوز باور ندارم،که در این دو روز دنیا دو روز آن پر از غم است همچنان زندگی ساز خودش را می زند،ولی سرنوشت با آن ساز نمی رقصد همچنان در حسرت بهار نشسته ام،اما نمی دانم که خزانی زیباتر از بهار را پشت سر گذاشتم این دل لحظه به لحظه بهانه هایش را بیشتر می کند،اما نمی داند حتی این بهانه ها نیز دیگر به او یاری نمی کند همچنان این لحظه های نفس گیر زندگی را می گذرانم اما هنوز باور ندارم که دیگر هیچ امیدی در قلبم نیست امید من دیروز بود که گذشت،امید من فرداست که از فردا نیز ناامیدم دیروز هر چه بود گذشت،اما هر چه پیش خواهد آمد دیگر نخواهد گذشت ودر دلم باقی خواهد ماند همچنان از نگاه گل پژمرده در گلدان خشک می فهمم که پرپرم همچنان از آواز بی صدای پرنده در قفس می فهمم که من نیز در قفسی به بزرگی دنیا اسیرم همچنان از سکوت سرد شبانه می فهمم که آسمان بی مهتاب است وامشب نیز شب دلگیریست موضوعات مرتبط: برچسبها:
آنقدر من را سرد کرد از خودش از عشق،که حالا به جای دل بستن،یخ بستم آهای روی احساسم پا نگذارید لیز میخورید... موضوعات مرتبط: برچسبها:
رفتن آغاز ویرانیست حرفش را نزن ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشم هایم بی تو بارانیست حرفش را نزن آرزو داری که دیگر برنگردم پیش تو راهمان با اینکه طولانیست حرفش را نزن دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |